چاله ای در دل یک باغچه

چاله ای کوچک در دل یک باغچه که در آن کرمی زندگی می کند.

چاله ای در دل یک باغچه

چاله ای کوچک در دل یک باغچه که در آن کرمی زندگی می کند.

۱۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

بسمه تعالی


سلام، 

پیرو پست قبلی که اعلام می داشت نوبرانه سرما خوردم و الی آخر... باید بگم که خدا رو شکر که رو به بهبودم و فعلا فقط دماغم گرفته و جا داره بادی کنم از اون ناظر امتحانیم که سر جلسه اش - زمستان پیش - بچه های مبتلا و هم درد الان من اینقدر دست توی بینی شون کردن که بنده خدا عق اش گرفت.


این وسط از ابزار مادی و معنوی که بهشون دست یازییدم و یازییدونندنم - مجبورم کردن بیازم - از جنتب آزیترومایسین تا آقای دیفن‌هیدرامین و خانم آموکسیسیلین و همینطور چای اختراعی خاله جان که ترکیب خلاقانه ای از برگ گل رز و چای سبز و غیره و غیره که البته مادرجان با رعایت حق کپی رایت من رو به تناول سه لیوانش کرد و من که حق تصرف رو برای خودم محفوظ می دونستم چند قطره لیمو هم بهش اضافه کردم.

در آخر هم برادر جان هم یک مقداری مشکل‌گشا به من داد. نگفتم بخور یا سلامت باشی و اینا که امر بر من مشتبه شد و کیسه رو تو یک دست گرفتم و با بالا و پایین انداختنش احساس پرنس جان در انیمیشن فخیمه رابین‌هود رو برای خودم تداعی می کردم که گفت باش بازی نکن، بخورش. و این شد که مشغول شدن و هنوز هم مشغولم البته... فقط این وسط بک چیزی!


در همون اوایل از وسط مشکل‌گشا یک عدد آب‌نبات پرتقالی هم پیدا شد که من این رو بر خوش‌اقبالیم تعبیر کردم و تا کسی ندیده بود گذاشتم دهنم. فقط یک چیزی... اون اوایلش یک مقدار طعم دهن می داد. :|


امم... دیگه هیچی.

سلامت باشید.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۱
آقا کرم

بسمه تعالی

 

سلام،

شهریور به میانه رسیده و کم‌کم تابستون بار و بندیلش رو جمع می کنه که بره و واقعا حیف! حیف از این جهت که هم درس و دانشگاه شروع می شه و هم از این جهت حیف که خب من با پاییز میونه خوبی ندارم... البته این حرفم چندان هم درست محسوب نمی شه، چون حقیقتا جایی که من و حدودا بیش از ده میلیون آدم دیگه زندگی می کنن، پاییزی نسبتا متفاوت داره. نه خبری از بارونه و نه برگ ریزون درخت های بید شعله ور و نه آه و فغان مرغان مهاجر... فقط دیگه تعطیلی نیست و دما خیلی ناگهانی سرد و گرم می شه و بازار آنفلونزا و سرماخوردگی و گلو‌درد و قص‌علی‌هذا داغ! 

البته که این وسط من از این نوبرانه خیلی زودتر از سایرین مستفیض شدم. برای اون دوستان که متوجه عرضم شدن باید بگم که بله! سرما خوردم. بعد از ظهر گلودرد گرفتم و به شیخ آموکسیسیلین هم متوصل شدم که کاری از دست جنابشون بر نیامد و نوبت چای سبز با نعنا و برگ گل شد که خودش هم نمی دونست توی بدن من چه می کنه و هر چی که گفت دوای صافی پوست و لاغری و این قبیل امور در حیطه اختیاراتش نیست، گوش نکردم و یک لیوان کامل رو فرو دادم.

راست می‌گفت و کارش این نبود.

 

بگذریم که حالا هم به دیفن‌هیدرامین رو آوردم و خواب... و خواب. شیرین ترین دوران.

نوشدارو ی روح و روان.

آرام جسم و جان،

درگاه ورای کُون و مکان.

آه... آه، ای خواب!

 

پ.ن: دعا کنید زود خوب بشم.

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۵۹
آقا کرم

بسمه تعالی


سلام،

این اولین پستم هست و پر‌ بی‌راه نیست اگر بگم که احساس می کنم باید چیز خاصی باشه. در سر داشتم یک پست یک سر شکلک بزنم و به یک شکل هیروگلیف‌طور و طوفانی وارد بشم، یا هرچی. دنبال یک چیز خاص می گشتم! 


اما واقعا فکر نکنم چیز خاصی لازم باشه. این جا مجملی از معضلات زندگی و روزمره های منه. همین.

مخلص شما. :) 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۰ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۳۳
آقا کرم