چاله ای در دل یک باغچه

چاله ای کوچک در دل یک باغچه که در آن کرمی زندگی می کند.

چاله ای در دل یک باغچه

چاله ای کوچک در دل یک باغچه که در آن کرمی زندگی می کند.

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند

شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۵:۱۴ ب.ظ
به نام خدایی که با همه خوبی‌هاش یکی‌ست



پریسال بود یک کتابی خوندم که همون موقع‌‌ها خیلی بهم چسبید. یک جایی از کتاب یک کاراکتری بر می‌گرده می‌گه که همه ما همه چیز رو می‌دونیم، ولی مسئله اینجاست که ذهن ما نیازی به بیاد آوردنشون نمی بینه. 

همون موقع‌ها خیلی با این جمله حال کرده بودم و توی ذهنم مرورش می‌کردم و این طرف و اون طرف، باخود و بی‌خود ازش نقل‌قول می‌کردم. امروز صبح وقتی داشتم به یه مسئله دیگه فکر می‌کردم یادش افتادم. یه جور دیگه از یه طرف دیگه...

تا حالا شده یه مدت یه ایده‌ای تو سرتون باشه و بخواید راجع بهش کاری بکنید، جمله ای توی سرتون چرخ بزنه، یا طعمی رو که تا حالا نچشیدین به تصورتون بیاد و بعد ناگهان ببینید اون ایده یا ثبت اختراع شده، فیلمی بیرون اومده که اون جمله شده شاه‌دیالوگش یا غذایی رو ببینید که حاضرید شرط ببندید که همون طعمی که خیال می‌کردید رو داره؟! واسه من که فکر کنم چند باری همچین چیزی پیش اومده. 

چرا اینجوری می‌شه؟

نمی‌دونم ولی تصورم تقریبا همچین چیزیه؛ یه مخزن بزرگ! یه مخزن خیلی خیلی بزرگ که از اون به هر آدمی دوتا شلنگ وصله. یکی برای ‌ورود و یکی برای خروج. خوشی‌هامون و غم‌هامون، طعم هایی که چشیدیم، خاطره‌هایی که تجربه کردیم، خیالبافی‌ها، نقشه کشیدن‌ها و همه و همه از طریق یکی از اون شلنگ ها می ریزن توی این دیگ بزرگ. بعدش حسابی هم می‌خورن و اون وقت که دوباره کلی حس و فکر و چیزهای دیگه از آدم‌هایی که ندیدیم و احتمالا نخواهیم دید وجودمون رو پر می‌کنه. 

این تصور منه.
گاهی از بابتش خیلی می‌ترسم.
با خودم می‌گم اگه اینجوری باشه منم وقتی از شدت عصبانیت خودم رو خیال کردم که فلانی رو می‌گیرم کله‌اش رو می‌کوبم تو دیوار شریک جرم اون کسی هستم که سر یکی رو بلند کرده و کوبیده توی دیوار و شاید کشته، یک شریک قتل! یک شریک شکنجه! یک شریک پلیدی.

یه جمله ای بود که نمی‌دونم، یا امام صادق(ع) یا پیامبر(ص) که از حضرت عیسی(ع) نقل می کرد که شاید تصور گناه، گناه محسوب نشه، ولی اونم معصومیت رو از بین می‌بره.




پ.ن1: نمی‌دونم چی شد یهو همه چی چپکی شده و نقطه هام رفتن سر جمله.  :,
پ.ن2: کتاب مذکور که ازش یاد کردم نام باد اثر پاتریک روثفوس هستش.


پ.ن3: نظراتی که جواب ندادم قبل از این...حقیقت جوابی براشون نداشتم، حمل بر بی‌ادبی نشه یه موقع.
پ.ن پ.ن3: جداشون کردم پی‌نوشت ها رو که بخونید سه رو حتما!

:)
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۳۱
آقا کرم

نظرات  (۵)

چند وقتی میشه به معصومیت از دست رفته خیلی هامون فکر می‌کنم. می‌دونید کم پیش میاد یه پست من رو درگیر کنه. باید بگم این پست شما خیلی تامل‌برانگیزه. خیلی...
پاسخ:
نمی‌دونم... ولی کاش می‌شد معصومیت رو بر گردوند.
چه ایده‌ی جالب و به قول خودتون ترسناکی! از این چیزا میشه که ذهن منم به خودش مشغول می‌کنه.
یه جا تو کتاب جزء از کل هم یه حرف این مدلی زده: «ناگهان حس کردم از تمام اتفاقاتی که قرار بود در آینده بیفتد خبر دارم ولی به دلیلی فراموش‌شان کرده‌ام و حتا به نظرم آمد تمام آدم‌های کره‌ی زمین از آینده خبر دارند ولی آن‌ها هم فراموش کرده‌اند.»
 البته می‌دونم فرق داره ولی ناخودآگاه یادش افتادم. :)

پاسخ:
جزء از کل رو خیلی خواستم بخونم، نشد. دعا کنید تنبلی رو کنار بذارم و بخونم. :)
توبه‌ی واقعی! مثلِ حر...
پاسخ:
توپه پاک می‌کنه، خوب می‌کنه.
ولی معصوم... بعید می‌دونم.
مگه چند نفر تونستن معصومیتشون رو حفظ کنن؟!
پاسخ:
مسئله همینه، معصومیت نادر و بلکه هم نایابه. حتی در واقعه کربلا با همه عظمت شهداش به غیر از امام حسین نمی‌شه گفت که شخص دیگه‌ای هم معصوم باشه. خود کلمه به معنی پاک نیست... به معنی هیچگاه آلوده نشده است.
بله و فکر می‌کنم افراد معصوم مشخص‌اند.
پاسخ:
من هم همینطور فکر می‌کنم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی