چاله ای در دل یک باغچه

چاله ای کوچک در دل یک باغچه که در آن کرمی زندگی می کند.

چاله ای در دل یک باغچه

چاله ای کوچک در دل یک باغچه که در آن کرمی زندگی می کند.

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

به نام خداوند آواها و ایماها


یک آهنگی هست که قبلا شنیده بودمش، خیلی تو نت دنبالش گشتم ولی نتونستم پیداش کنم. شما می‌دونید خواننده‌اش کیه و یا مال چه آلبومیه و خلاصه چجوری می‌شه گیرش آورد؟

یه بخشیش اینه:


اگه چشمای تو هرگزمنو اینجوری ندیده                                 

اگه تو باور ابرت کسی آفتاب نکشیده                        
اگه دست مهربونی روی شونه هات نبوده                     
اگه شاعری تا اینجا واسه چشمات نسروده
من بی ستاره اینجا شعر چشماتو سرودم
توی فصل مرگ احساس شب و روز یاد تو بودم
 
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۷ ، ۱۱:۵۲
آقا کرم

به نام خدایی که نخودی می‌خندد


داداش بزرگم کارمند بیمه است. تو اتاق پرونده‌ها دورش بودن و خوابش برده بود. می‌آم بیدارش کنم ببرمش سرجاش، تو خواب و بیداری دستش رو دراز می‌کنه می‌گه دفترچه‌ت رو بده.

:)

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۷ ، ۲۳:۲۱
آقا کرم

به نام خدایی که جدی جدی شوخی می‌کند


"توقیف ۴۹ کامیون در مرزهای کشور؛ افراد قاچاقچی قصد داشتند تا محموله‌های گوجه فرنگی را در پوشش گل‌کلم، فلفل دلمه‌ای و پیاز با بارنامه جعلی خارج کنند که با تیزهوشی ماموران از هدف پلید خود دور ماندند."


خیلی دوست داشتم بگم جکه یا لطیفه‌است یا مزه‌پرونی... اما واقعیه.

همین.



پ.ن: چند روز نبودم دلم تنگ شد.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۲۳:۳۵
آقا کرم

به نام خدایی که هر غلطی را اصلاح می‌کند


با گوشی تایپ نکنید...

تایپم می‌کنید دست کم این کیبورد غلط‌گیر بی‌سواد رو خاموش کنید.



با تشکر

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۷ ، ۱۹:۰۸
آقا کرم

به نام خدایی که همه چیز را درست می‌کند



سلام،

امیدوارم که خوب باشید. 

یک مقداری اعصابم امروز خورد شد که اونم دلیل بحث با آدمی بود از قشری که قول داده‌ بودم به خودم که باهاشون بحث نکنم و این هم دستمزد کسی که زیر قولش بزنه. بگذریم... امشب ماه کامله! شب چهارده‌س! آخ که چه گفته‌ها و نگفته‌ها هست بین من و ماه‌من. شب‌های اینجوری تسبیح برمی‌دارم می‌رم تو حیاط، یا می‌شینم یا راه می‌رم و دائم به ماه نگاه می‌کنم. یه جوریم می‌کنم... خیلی گشتم که ببینم باید اسم این حال یک‌جوری رو چی بذارم؟ خیلی کتاب‌ها رو زیر و رو کردم که ببینم به این حالِ مذکور چی می‌گن و حقیقت چیزی پیدا نکردم. یه چیزی شبیه به اینه که خون توی رگ‌هات یخ بزنه و پوستت به جوشش بیاد و تو چشمات اشک جمع بشه. در این حد غریب و نادر و شیرین و بی‌نظیر!


گفتم بی‌نظیر، با یک شخصی که به گواهی خودش بی‌نظیر بود ملاقاتی داشتم و بود... بی‌نظیر بود، ولی نه صرفا یک بی‌نظیری که خیلی‌خوب باشه. یه بی‌نظیر معمولی مثل همه، فکر نکنم دقت کرده بوده باشه که هیشکی نظیر اون یکی نیست و منم بهش نگفتم. خلاصه که مشغول صحبت کوتاهی که داشتیم و این وسط می‌خواستم علاوه بر طلبی که ازش داشتم، خواستم یک ارزش افزوده و پورسانتی ازش بگیرم که گفتم"دارم کتاب می‌نویسم، برام نقدش می‌کنید؟" سرش شلوغه، تازه رفته یه جای خیییلییی جدید و به قولی آب بندی نشده، یک جوری که اگه احدی یک سال پیش و الانش رو می‌شناخت می‌گفت یکی دیگه‌اس...! حداقل این که می‌گفت یه طوفانی بهش زده و قص علی هذا، خلاصه که مطمئن بودم می‌گه " شرمنده... الان سرم شلوغه و ولی بعدا حتما" یا یه همچین چیزی که برگشت و همونطور که خودتون حدس زدید گفت "باشه، با ایمیل راحت‌تری یا چیز دیگه؟" که ایمیلش رو داد و من هم یک ددلاین دو ماهه دارم واسه نوشتن دو فصل اول یک کتاب. :| 

الگوتون رو بیل گیتس قرار ندید! در هیچ‌ زمینه‌ای!


در رابطه با مسئله فوق باید بگم که احساس گناه هم کردم. حقیقتش اون طلب مذکور که بهش اشاره کردم، طلب مالی نبود، یه جورایی اخلاقی بود. چیزی که فکر نکنم زمان اتفاق افتادنش اونقدرا براش اهمیتی داشت و بعد از این که یک جایی که فکر نمی‌کردم باشه یا به گوشش برسه گفتم که چه قدر بابت اون ماجرا ناراحتم و بعد به گوشش رسید. بگذریم... کلیت این که خیال می‌کنم خیلی تحت‌فشارش گذاشتم.


در نهایت این که برای سومین بار برای عتبات دانشگاهیان ثبت‌نام کردم. دعا کنید که بشه این بار دست‌کم.


پ.ن: اهوازم تسلیت، فردا اگر خدا بخواد به تشییع شهدا می‌رم.

پ.ن۲: عنوان فوق به یک غذای محلی اشاره داره که مامانم ازش متنفره. یه جور آشه که طبق گفته بزرگان از ریختن کلی چیز مربوط و نامربوط توی دیگ تا سرحد جوشیدن اشاره داشته و صرفا از فرمول خاصی طبعیت نمی‌کنه و به محتوای از هم‌گسیخته این پست اشاره داره.

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۷ ، ۰۱:۲۰
آقا کرم