مشکلگشا
بسمه تعالی
سلام،
پیرو پست قبلی که اعلام می داشت نوبرانه سرما خوردم و الی آخر... باید بگم که خدا رو شکر که رو به بهبودم و فعلا فقط دماغم گرفته و جا داره بادی کنم از اون ناظر امتحانیم که سر جلسه اش - زمستان پیش - بچه های مبتلا و هم درد الان من اینقدر دست توی بینی شون کردن که بنده خدا عق اش گرفت.
این وسط از ابزار مادی و معنوی که بهشون دست یازییدم و یازییدونندنم - مجبورم کردن بیازم - از جنتب آزیترومایسین تا آقای دیفنهیدرامین و خانم آموکسیسیلین و همینطور چای اختراعی خاله جان که ترکیب خلاقانه ای از برگ گل رز و چای سبز و غیره و غیره که البته مادرجان با رعایت حق کپی رایت من رو به تناول سه لیوانش کرد و من که حق تصرف رو برای خودم محفوظ می دونستم چند قطره لیمو هم بهش اضافه کردم.
در آخر هم برادر جان هم یک مقداری مشکلگشا به من داد. نگفتم بخور یا سلامت باشی و اینا که امر بر من مشتبه شد و کیسه رو تو یک دست گرفتم و با بالا و پایین انداختنش احساس پرنس جان در انیمیشن فخیمه رابینهود رو برای خودم تداعی می کردم که گفت باش بازی نکن، بخورش. و این شد که مشغول شدن و هنوز هم مشغولم البته... فقط این وسط بک چیزی!
در همون اوایل از وسط مشکلگشا یک عدد آبنبات پرتقالی هم پیدا شد که من این رو بر خوشاقبالیم تعبیر کردم و تا کسی ندیده بود گذاشتم دهنم. فقط یک چیزی... اون اوایلش یک مقدار طعم دهن می داد. :|
امم... دیگه هیچی.
سلامت باشید.