نوبرانه
بسمه تعالی
سلام،
شهریور به میانه رسیده و کمکم تابستون بار و بندیلش رو جمع می کنه که بره و واقعا حیف! حیف از این جهت که هم درس و دانشگاه شروع می شه و هم از این جهت حیف که خب من با پاییز میونه خوبی ندارم... البته این حرفم چندان هم درست محسوب نمی شه، چون حقیقتا جایی که من و حدودا بیش از ده میلیون آدم دیگه زندگی می کنن، پاییزی نسبتا متفاوت داره. نه خبری از بارونه و نه برگ ریزون درخت های بید شعله ور و نه آه و فغان مرغان مهاجر... فقط دیگه تعطیلی نیست و دما خیلی ناگهانی سرد و گرم می شه و بازار آنفلونزا و سرماخوردگی و گلودرد و قصعلیهذا داغ!
البته که این وسط من از این نوبرانه خیلی زودتر از سایرین مستفیض شدم. برای اون دوستان که متوجه عرضم شدن باید بگم که بله! سرما خوردم. بعد از ظهر گلودرد گرفتم و به شیخ آموکسیسیلین هم متوصل شدم که کاری از دست جنابشون بر نیامد و نوبت چای سبز با نعنا و برگ گل شد که خودش هم نمی دونست توی بدن من چه می کنه و هر چی که گفت دوای صافی پوست و لاغری و این قبیل امور در حیطه اختیاراتش نیست، گوش نکردم و یک لیوان کامل رو فرو دادم.
راست میگفت و کارش این نبود.
بگذریم که حالا هم به دیفنهیدرامین رو آوردم و خواب... و خواب. شیرین ترین دوران.
نوشدارو ی روح و روان.
آرام جسم و جان،
درگاه ورای کُون و مکان.
آه... آه، ای خواب!
پ.ن: دعا کنید زود خوب بشم.