چاله ای در دل یک باغچه

چاله ای کوچک در دل یک باغچه که در آن کرمی زندگی می کند.

چاله ای در دل یک باغچه

چاله ای کوچک در دل یک باغچه که در آن کرمی زندگی می کند.

ناامیدها کافر می‌شوند

پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۱۳ ب.ظ

به نام خدای بی‌پایان




سلام،

خیلی چیزا بود که می‌خواستم راجع به‌شون بنویسم. راجع به رویا و آرزوهای بچه‌گیام، راجع به اینکه امروز و دیروز چی‌ها گذشت. راجع به این که نظرم راجع به فلان موضوع چیه و فلسفه‌بافی‌هام چی می‌گن و قص‌علی‌هذا... ولی یه چیزی هست که بیشتر از اینا این دو سه روز دلم‌ رو چلونده.


محرم اومد و امروز روز سوم‌ش بود. سومین روزی که من هنوز پشت درش موندم. هنوز دنیام رو رنگ سبز و سیاه نگرفته. هنوز سلامم نرسیده و جوابی نشنیدم. هنوز دلم تنگه که چرا یک نفر! فقط یک نفر بهم نگفت: محرم شده، پانمی‌شی بری مسجد؟ نه اینکه بخوام بهم گیر بدن‌آ. نه اینکه حوصله پا شدن و رفتن ندارم و باید زور بالا سرم باشه، قضیه اینه که دلم می‌خواد جام خالی باشه. اینه که آنچنان موجود پرتوقع و وقیحی بودم که انتظار داشتم بفرسته سراغم که "پس امسال کجایی؟" که اینکه "منتظرتیم آآآ" که این که دلم داره پر می‌کشه که یک گوشه مچاله بشم تو اون تاریکی‌ها و بی‌خیال چیزایی که روضه‌خون می‌گه با آروم آروم بذارم اشکام جاری بشن و  خودم ببینم چند چندم با کسی که همه‌چیزشو داد تا یه امانتی به ما بده و من چی کار کردم با این امانت؟ امانتی که با خون‌خدا بیمه شده...؟ 


امشب که نشد و باید به روضه‌های تو گوشیم و تاریکی اتاق قناعت کنم، 

ولی فردا می‌رم!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۲۲
آقا کرم

نظرات  (۳)

منم به این چیزا فکر میکنم 
گوشه تاریک اتاق و صدای روضه بیرون رو هم غنیمت بدون که خودش عالمی داره
پاسخ:
اهوم. 
:)
اون حس مچاله شدن یه گوشه تو تاریکی که گفتید :((
کامنت اول رو هم تایید می‌کنم، عالمی دارد...
پاسخ:
ممنون برای نظرتون.
:|
پاسخ:
:|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی